ایران سرزمین ادب و ادیب پرور و خاستگاه علم، موسیقی، هنر و در یک کلام زاینده تمدن بشری است، پس چرا به این روز افتاده ایم؟!.
به شما خواننده ی فرهیخته سفارش می کنم با دقت این نگاشته پژوهشی را خوانده و به دیگران نیز سفارش نمایید.با سپاس.
بنده، سعید شجاعی سعدی، بدور از هر نوع نژاد پرستی و خود برتر بینی ملی و فرهنگی نسبت به سایر فرهنگها و نژادهای موجود در جهان و بر اساس تحصیلات، تجربیات و پژوهشهای تقریبا سه دهه اخیر خود ، اول به عنوان یک انسان و دوم بعنوان یک ایرانی ، هزاران بار خدا را ستایشگرم که درهنگامه ای که دنیا را توحش و بربریت گرفته بود، مردم سرزمین من دارای ویژه گی های زیر بوده است:
1- ایرانیان یکتا پرست بودند و هرگز بت پرست نبودند، آنها به چهار عنصر هستی بخش" آب"، "خاک"، "باد" و "آتش" از هزاران سال قبل شناخت داشتند و به آنها ارزش و ارجی ویژه می نهادند .
2- ایرانیان دارای فلسفه آسمانی و انسان سازی بودند که به آنها یاد داده بود " پندار نیک" و " گفتار نیک" و " کردار نیک" را سر لوحه کار و زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و غیره خود قرار دهند.
3- با توجه به دو بند بالا بود که ایرانیان در حدود 5200 سال قبل در شهر سوخته سیستان و بلوچستان ( بین زاهدان و زابل) اولین کاشت چشم مصنوعی جهان در کنار اولین جراحی مغز را انجام دهند، بر اساس ذهن خلاق خود اولین "تاس" جهان را بسازند تا به جهان "ریاضی و احتمالات" را معرفی نمایند، در همین شهر اولین انیمیشن واقعی جهان را نیز پدیدآوردند.
4- درحدود 2550 سال قبل در کنار ایجاد اولین امپراطوری بزرگ و مدرن جهان که از مرزهای غربی چین تا کرواسی در قلب اروپا و نیز از سمت جنوب و جنوب غربی تا شمال افریقا و از شمال تا قفقاز کنونی ادامه می یافت، همچنین توسط کورش بزرگ اولین منشور و قانون جهانی "حقوق بشر" را نوشت و بر اساس همین منشور بود که آزادی دین و اندیشه و بیان در سرتاسر این امپراطوری ایران باستان برقرار بود، با پیروی از همین منشور سه بار قوم یهود را از نابودی حتمی نجات دادیم تا آنجا که نام کورش و ایرانیان در کتابهای مقدس یهودیان یارها به بزرگی و نیکی و بعنوان نجات بخش یادآوری شده است.
5- ایرانیان تنها نژاد و ملت و فرهنگی هستند که همه متجاوزین به خود مانند یونانیان، اعراب، مغولان را رام و درخود حمل کرده، بلکه بوسیله آنها فرهنگ و منش خود را به دور ترین نقاط جهان نیز معرفی نمود و در یورش آنها بمانند اقوام دیگری که این متجاوزان به آنها حمله نمودند، نیست و نابود نشدند.
پس اکنون و در قرن 21 میلادی ما را چه شده است؟!.
چرا اینقدر از منش و کنش نیاکان خود در زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و غیره خود دور شده ایم؟!.
با همه این پیشینه شگرف چرا امروزه به این سرنوشت بسیار غمناک دچار شده ایم؟!.
چرا آستانه تحمل سیاسی، فرهنگی و اقتصادیمان بشدت کم شده است و سر کمترین سوژه بالاترین، تندترین و گاه خطرناکترین واکنشهای نا معقول را نشان می دهیم و چرا در همه زمینه ها اینقدر زودرنج و دل نازک شده ایم ؟!.
چرا نمی توانیم حرف های سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی ... یکدیگر را بسادگی و بدون داد و قال و تیر و تفنگ و چوب و چماق کشی بفهمیم؟!.
چرا دیگر مانند پیشینیان خود یکدیگر را دوست نداریم و در رنجها و مشکلات آنچنان که شایسته و بایسته است،به یاری هم نمی شتابیم؟!.
چرا گاه چنان ترسو می شویم که هر کس و ناکسی در منطقه و جهان به خود جرات می دهد تا ما را روزانه و یا بطور ساعتی تهدید نماید و گاه چنان شیر می شویم که می خواهیم دنیا را به زیر سلطه خود در بیاوریم؟!.
ما را چه شده است که همواره مرغ همسایه را غاز می پنداریم؟!.
ما را چه شده که زنده ها را فراموش کرده ایم و برای مرده گان سینه چاک می دهیم و سالها در عزا و ماتمشان می نشینینم؟!.
ما را چه شده که خنده و شادی را در خود کشته ایم و گریه و ماتم را بر سر هر کوی و برزن فریاد می کنیم؟!.
ما را چه شده که امید و پشتکار همیشگی را نه در سیاست و نه در فرهنگ و نه در جامعه خود نداریم و منتظریم تا دستی از غیب بدادمان برسد و با نگاه مسیحایی خود بما زندگی دوباره هدیه نماید؟!.
و بلاخره ما را چه شده است که از لحاظ تاریخی در آستانه دچار شدن به آلزایمرهستیم اگر نگوییم دچارش شده ایم اما خودمان چنان که باید خبر نداریم؟!
شاید شما گرامی خواننده این مطلب نیز دهها چرای دیگر را داشته باشید که به آن بیافزایید.
بیاییم یک بار و تنها یکبار دیگر همه با هم به گذشته، حال و آینده خود بیاندیشیم تا شاید با همفکری هم بار دیگر شکوه و جلال و آبروی جهانی خود را باز ستانیم. الهی که چنین نماییم، آمین .
به شما خواننده ی فرهیخته سفارش می کنم با دقت این نگاشته پژوهشی را خوانده و به دیگران نیز سفارش نمایید.با سپاس.
بنده، سعید شجاعی سعدی، بدور از هر نوع نژاد پرستی و خود برتر بینی ملی و فرهنگی نسبت به سایر فرهنگها و نژادهای موجود در جهان و بر اساس تحصیلات، تجربیات و پژوهشهای تقریبا سه دهه اخیر خود ، اول به عنوان یک انسان و دوم بعنوان یک ایرانی ، هزاران بار خدا را ستایشگرم که درهنگامه ای که دنیا را توحش و بربریت گرفته بود، مردم سرزمین من دارای ویژه گی های زیر بوده است:
1- ایرانیان یکتا پرست بودند و هرگز بت پرست نبودند، آنها به چهار عنصر هستی بخش" آب"، "خاک"، "باد" و "آتش" از هزاران سال قبل شناخت داشتند و به آنها ارزش و ارجی ویژه می نهادند .
2- ایرانیان دارای فلسفه آسمانی و انسان سازی بودند که به آنها یاد داده بود " پندار نیک" و " گفتار نیک" و " کردار نیک" را سر لوحه کار و زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و غیره خود قرار دهند.
3- با توجه به دو بند بالا بود که ایرانیان در حدود 5200 سال قبل در شهر سوخته سیستان و بلوچستان ( بین زاهدان و زابل) اولین کاشت چشم مصنوعی جهان در کنار اولین جراحی مغز را انجام دهند، بر اساس ذهن خلاق خود اولین "تاس" جهان را بسازند تا به جهان "ریاضی و احتمالات" را معرفی نمایند، در همین شهر اولین انیمیشن واقعی جهان را نیز پدیدآوردند.
4- درحدود 2550 سال قبل در کنار ایجاد اولین امپراطوری بزرگ و مدرن جهان که از مرزهای غربی چین تا کرواسی در قلب اروپا و نیز از سمت جنوب و جنوب غربی تا شمال افریقا و از شمال تا قفقاز کنونی ادامه می یافت، همچنین توسط کورش بزرگ اولین منشور و قانون جهانی "حقوق بشر" را نوشت و بر اساس همین منشور بود که آزادی دین و اندیشه و بیان در سرتاسر این امپراطوری ایران باستان برقرار بود، با پیروی از همین منشور سه بار قوم یهود را از نابودی حتمی نجات دادیم تا آنجا که نام کورش و ایرانیان در کتابهای مقدس یهودیان یارها به بزرگی و نیکی و بعنوان نجات بخش یادآوری شده است.
5- ایرانیان تنها نژاد و ملت و فرهنگی هستند که همه متجاوزین به خود مانند یونانیان، اعراب، مغولان را رام و درخود حمل کرده، بلکه بوسیله آنها فرهنگ و منش خود را به دور ترین نقاط جهان نیز معرفی نمود و در یورش آنها بمانند اقوام دیگری که این متجاوزان به آنها حمله نمودند، نیست و نابود نشدند.
پس اکنون و در قرن 21 میلادی ما را چه شده است؟!.
چرا اینقدر از منش و کنش نیاکان خود در زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و غیره خود دور شده ایم؟!.
با همه این پیشینه شگرف چرا امروزه به این سرنوشت بسیار غمناک دچار شده ایم؟!.
چرا آستانه تحمل سیاسی، فرهنگی و اقتصادیمان بشدت کم شده است و سر کمترین سوژه بالاترین، تندترین و گاه خطرناکترین واکنشهای نا معقول را نشان می دهیم و چرا در همه زمینه ها اینقدر زودرنج و دل نازک شده ایم ؟!.
چرا نمی توانیم حرف های سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی ... یکدیگر را بسادگی و بدون داد و قال و تیر و تفنگ و چوب و چماق کشی بفهمیم؟!.
چرا دیگر مانند پیشینیان خود یکدیگر را دوست نداریم و در رنجها و مشکلات آنچنان که شایسته و بایسته است،به یاری هم نمی شتابیم؟!.
چرا گاه چنان ترسو می شویم که هر کس و ناکسی در منطقه و جهان به خود جرات می دهد تا ما را روزانه و یا بطور ساعتی تهدید نماید و گاه چنان شیر می شویم که می خواهیم دنیا را به زیر سلطه خود در بیاوریم؟!.
ما را چه شده است که همواره مرغ همسایه را غاز می پنداریم؟!.
ما را چه شده که زنده ها را فراموش کرده ایم و برای مرده گان سینه چاک می دهیم و سالها در عزا و ماتمشان می نشینینم؟!.
ما را چه شده که خنده و شادی را در خود کشته ایم و گریه و ماتم را بر سر هر کوی و برزن فریاد می کنیم؟!.
ما را چه شده که امید و پشتکار همیشگی را نه در سیاست و نه در فرهنگ و نه در جامعه خود نداریم و منتظریم تا دستی از غیب بدادمان برسد و با نگاه مسیحایی خود بما زندگی دوباره هدیه نماید؟!.
و بلاخره ما را چه شده است که از لحاظ تاریخی در آستانه دچار شدن به آلزایمرهستیم اگر نگوییم دچارش شده ایم اما خودمان چنان که باید خبر نداریم؟!
شاید شما گرامی خواننده این مطلب نیز دهها چرای دیگر را داشته باشید که به آن بیافزایید.
بیاییم یک بار و تنها یکبار دیگر همه با هم به گذشته، حال و آینده خود بیاندیشیم تا شاید با همفکری هم بار دیگر شکوه و جلال و آبروی جهانی خود را باز ستانیم. الهی که چنین نماییم، آمین .